زمزمه عاشورایی - عصر عاشورا
عصر عاشورا تن صحرا پر از ستاره بود
پرِ پيكان شكستـه ، جسـم پاره پاره بود
كاشكـی زينـب نيـاد و نبينـه قتلگاهتو
نبينه تو خاک و خون آينـه روی ماهتو
بگو تا سرها رو زودتر ببـرن كه بچهها
نبينـن از روی نـی ، نگــاه بيگناهتــو
زينبم يه خواهره ، چه جوری از ياد ببره
از فـراز نيزههــا خاطــره ی نگاهتــو
زينبم يه خواهره با چه دلی جا بذاره
روی خـاك كـربلا ، پيكـر بی پناهتـو
يكی انگشتر و انگشتتو برده يا حسين
يكی پيرهن ، يكي عمامه ، يكی كلاهتو
نظرات شما عزیزان: